وقتی درون یک تصمیم گرفته شده قرار بگیرین چه کاری ازتون ساخته است؟
1.وقتی قرار اتفاقی بیفته و فقط میتونی شاهدش باشی,شاهد تمام شدن چیزی,شروع شدن کاری,…چه کاری از دست کسی بر می آد؟فقط باید شاهد اتفاق باشی,هرچیزی که باشد,فقط باید بنشینی و تماشا کنی چگونه خورد میشوی,چگونه از بین میروی و برق چشمانت هرروز کم فروغ تر…باید بدنت رو بو کنی و بوی خاکی که هرروز ِ خدا بیشتر میشود و آزارت میده رو استشمام کنی,باید مزه ی شور اشک ها را چشید و به دنبال کشف مزه ای جدیدی باید پشت به پشت سیگار روشن کرد و آنقدر عمیق کام گرفت که با هرنخ از یک بسته چشمانت سیاهی برود…باید یک آلبوم از غم انگیز ترین خواننده ی موجود(به نظر شخص خودت)را سالیان دراز گوش کرد ,باید بی هدف به خیابان رفت و پوتین های پاره را بی هدف به آسفالت سائید…باید رها شد از بلند ترین ساختمانی که امکان دسترسی داری,یا بریده شد,توسط تیز ترین تیغی که در دسترس است,یا خفه شد به وسیله ی لوله گازی که زمستان را قابل تحمل میکند…
2.وقتی ساعت 12 شب به بعد توی خیابون میمونی و هدفون داره یه آهنگ از لئونارد کوهن رو میرسونه به گوشت,میتونی فکر کنی که این مملکت… همه می خوان به هرشکل و وضع ممکن برسن به خونه,همه میخوان همدیگرو زیر پاهاشون بگذارن و برن بالا,از پله های اتوبوس,مترو یا…وقتی اون وسط داری با آرامش آهنگ گوش میدی و ته دلت میخندی به این مردم به این فکر میکنی که کسی هستی که هیچ وقت برای رسیدن به هدف های زندگیت تلاش نکردی,کسی بودی که توی تصمیم های ناخواسته قرار گرفتی,کسی که قربانی سرنوشتی شده که قبولش نداره…
3.نشستی روی صندلی و داری فیلم تماشا میکنی,بلند میشی برای یک لیوان آب و فیلم رو نگه میداری,وقتی بلند میشی قلبت طوری تیر میکشه که کوبیده میشی روی صندلی,آنقدر محکم فشار میدی بطن چپت رو که کبود میشه سینت,سعی میکنی نفس عمیق بکشی,ولی تنفس معمولیت رو هم از دست میدی,چشمات سیاهی میرن…این موقع هاست که زندگیت جلوی چشمات روی دور تند رد میشه…
fight to the death
این چیزیه که یاد گرفتم تا اون لحظه که زندگیم رفت رو دور تند و قلبم دیگه یاریم نکرد حسرتی نداشته باشم …
جنگیدن با زندگی یا لذت بردن؟
عوض شدی یه جورایی و من نمیدونم چرا و کاش میدونستم
خودمم نمیدونم پریا…
چند شب پیش همنین درد باعث شد که تو خونه وقتی تنها بودم خیلی بترسم
…
من میگم کلن یه چند وقتیه دیگه مث سابق نیستی….
بدبختانه اینجور وقتا هیچی نمیشه گفت
نمیدونم والا!
اختیار دارین,حضورتون گرمی میده.
مگه میشه خودتم ندونی! بگو نمیخوام اینجا بگم…در هر حال از ته دل آرزو میکنم روزای روشنت برگرده رفیق.
معتقدم آدم توی زندگیش فقط یه عروسک خیمه شب بازیه توی دستای تقدیر
همه چیز از قبل تعیین شده …نمی شه تغییرش داد..
این مسئله ی اختیار و اینا هم همه اش چرته که خدا خواسته ما رو الکی به زندگی امیدوار کنه
…
کاملا مخالفم,انسان هرکاری که بخواد میتونه انجام بده,زندگی ما نتیجه ی تصمیماتیه که قبلا گرفتیم یا الان میگیریم و یا بعدا خواهیم گرفت.هیچ چیزی و یا هیچ کسی هم نمیتونه تاثیر بگذاره مگر اینکه خودمون بخوایم.
گل ….
چقدر خوشحال شدم از فیلتری درومدی.
به یکی از دالان های سر ذهن سرک کشیدی. غیر از کلام خودت حرفی نیست راجع به این دهلیز سرد زندگی که چه خوب به دهلیز قلبت تشبیهش کردی. گاهی مطالب فالبداهه هم خوب از آب در میانا. نه؟
مرد مختصر.
مطالب فی البداهه؟ آره خب میتونه…
تصوير آخري رو قشنگ گفته بودي. دردم گرفت.
زياد فكرشم نكن، زندگيت رو بكن بره…
چشم!
به نظرم این ماییم که درون شرایط قرار
رفته شده تصمیم می گیریم بمونیم یا عبور کنیم…
قابل تامل.
به نظرم این ماییم که درون شرایط قرار
گرفته شده تصمیم می گیریم بمونیم یا عبور کنیم…
بابت غيبت طولاني منو ببخش. از زماني كه ووردپرس فيلتر شده كمي سردرگم شدم، از اين نظر كه نمي دونم اين فيلتر شدن مثل يكي دو بار قبل موقتيه يا نه. اگر مطمئن بودم اين سري ووردپرس هميشگي فيلتر شده مطلب بعدي خودم رو در وبلاگ قبليم توي بلاگفا مي ذاشتم. تو اين مدت كه ووردپرس فيلتر شد كمي بي حوصله شدم توي نوشتن در وبلاگ، با اين سياست هاي مسخره اي كه در كشور اعمال ميشه حتي براي نوشتن هم انگيزه آدم از دست ميره واسه همين كمتر توي وبلاگ ميام و اگه كم بهت سر زدم عذر منو بپذير. به زودي آپ مي كنم، در ووردپرس يا در وبلاگ قبلي. بهت خبر ميدم.
اینا هم همینو میخوان دیگه,می خوان بی انگیزه بشی.
منتظرم.
دلم برات تنگ شده بود!
مرسی,متقابلا.
میتونم بگم در این ۲ سال گذشته تمام اتفاقاتی که واسه من افتاد بدون اینکه هیچ دخالتی درش داشته باشم بوده و واقعا برعکس اون چیزی که من می خواستم! شاید آدم فکر کنه یه موقع هایی بازیچه سرنوشته ولی بعد از چند سالی می فهمی که همه اینها برای منظوری بوده نه بی هدف و در جهت آزار ما! یه جورایی مثل همون پازل که باید کامل بشه… بعد از چند سال می فهمی پس بنظرم بهتره الان با آسودگی زندگی کنی و بی خیال…
باید یاد بگیری اون سیگار های پی در پی رو تعطیلش کنی !!
این بحثش مفصل _ اما نمیشه هم با سکوووت گذشت ، این راه حل _ تو نیست …
..
بعد هم اینکه بجای _ تو padam padam ادیت پیاف رو دارم گووش میدم !!
یه دریا دادور قرار بود به من بدی که اصلا یادت رفت!!!ادیت پیاف هم نمیخوام(با حالت لوس و قهر!!)
سلام
از لطف و توجهتون ممنونم.
این حس و حال شما هم؛ امیدوارم به زودی و به خوبی بگذرد.
بهترین ها
مرسی,و بهترین ها برای شما
من هم دقیقا همین حس هارو با همین لئونارد کوهن تجربه کردم…همین اواخر…واقعا درکت می کنم…
متشکر عمو آلبرت
من چرا نمی تونم برات پیغام بگذارم؟!
خیلی وقت بود بهت سر نمیزدم دلم واسه نوشته هات تنگید
مرسی مرسی.
در مورد اپیزود سوم:
یکم بیشتر سیگار بکش خوب میشی
=(
باشه!
نظر جمعی میگوید عوض شده ای….ایا فکر میکنی شده ای؟
.
خوبه که دیگه فیلتر نیستیم.
چه زیباست وصف قلمت .
همین طوری بخوای به سیگار کشیدن ادامه بدی نمیشه ها…
هر کاری هم که بشه کرد در مقابل صدای خش دار و گرفته کوهن هیچ کاری نمی شه کرد……
نوشته ی سیاهی بود ! کلیشه ای است اما میگویم:
انسان باید به قدر کافی بزرگ باشد که اشتباهاتش را بپذیرد و به قدر کافی باهوش که درس بگیرد و به قدر کافی قوی که تکرارشان نکند (نقل به مضمون)
حالا اگر تو بیایی بگویی مقصر اشتباهات من دیگرانند و تصمیمهای گرفته شده، همه چیز را به راحتی نفی توانی کرد و بحث دیگری است
خودت را بیش از همه چیز دوست داشتن سخت و شدنی است
و خاطرت هست کدام آهنگ کوهن بود آن لحظه؟
اینجا هم که یه خط در میون درش رو تخته میکنن و باز میکنن… تکلیف هیچ چیزی تو این سرای بی بدیل مشخص نیست و وردپرس هم ایضا…
هی مرد! میفهمم چی میگی… بهویژه اون قلب تیر کشیده رو… دو سه روز پیش بعد از فوتبال 11 شب امانام رو برید… بعد با خودم فکر کردم یعنی ما 50 سالگی رو میتونیم ببینیم… دیگه باید بی خیال عمر ابراهیم گلستان و نجف دریابندری و سایر عزیزان شد… به جلال برسیم باید کلاهمون رو بندازیم هوا…
حالا چی از کوئن گوش میدادی؟
خب قدرت خدا هر وقت میرام اینجا یه چی جدید میشنوم
فیلترینگ واسه چی اون وقت؟!
از این بیخیالی که ته نوشتت بود خوشم اومد
شاد باش
حجی از تو و بیرون پکیدیم شدید
نمی تونم بگم کاملا می فهمم.. چون برای فهمیدن یه نفر واقعا باید خود اون بود و در شرایط اون..
یه جایی خوندم:
If a problem can be solved, no need to worry about it..
If a problem cannot be solved, what is the use of worrying?n
واقعیته.. ولی مرد می خواد به خودش اینو بقبولونه و کاملا خونسرد باشه.. تمرین باید کرد…
من عاشق لئونارد کوهن ام..