که چند روزیست به این فکر میکنم کاش هر غلطی را به روشنفکری نچسبانیم.اگر مخدر مصرف میکنیم,اگر هرشب مست میکنیم و موزیک گوش میکنیم,اگر چندین و چند بار خودکشی کرده ایم,اگر دلمان گروپ س ک س می خواهد و هزار کوفت و مرض دیگر.این ها تک تکشان اسم و رسم جداگانه دارند و به هیچ عنوان به زیر مجموعه ی روشنفکری اضافه نمی شوند.دلیل همه ی بدبختی مان این است که معنا و مفهوم همه چیز را گم کرده ایم,اعتیادمان را به گراس,ارضا شدنمان را به صورت گروهی و یا پوچی و خودکشی را به روشنفکری ربط میدهیم و آن وقت به عنوان مثال س ک س اول با زنمان اگر خون نبینیم,خون جلو چشممان را میگیرد و از دماغش خون بیرون میکشیم.در جمع ها از گروپ س ک س و استریپ کلاب با افتخار تعریف میکنیم و برای هرکس لباس در می آوریم و به آغوش می کشیمش,کسی که مایل نباشد را هم برچسب میزنیم که تو»عقب افتاده «ای ولی روی دست و بالمان پینک فلوید می نویسیم,تی شرت پینک فلوید می پوشیم و از هر بیست جمله مان یک «دِ وال» می گوییم و معنی میکنیم «یعنی تابو های ذهنی ات را بشکن!!!»کاش دو جلد کتاب بخوانیم تا به «کوری» از «ساراماگو» نگوییم کتاب پیچیده!!کاش نوشته های دیگران را به اسم خودمان نخوانیم و بفهمیم که به همان خدا نوشتن معنای روشنفکر بودن و خوب بودن نیست .از «بوف کور» «هدایت» چنان حرف میزنیم که انگار هدایت وظیفه ی نوشتن داشته و تمام کتاب برای من بوده,هیچ کس هم نمی فهمد جز من!ولی من میدانم که یک بار به زور فقط حفظش کرده ای تا مثل هزاران کتاب دیگر فقط «ایسم» ها و جمله های بنظر خوبش را قاطی جمله هایت به خورد مخاطب بدهی.
که حالم از جماعت «روشنفکر نما»ی این زمانه که با افکار و حرکاتشان چیزی جز «کوته فکر»ی را نشان نمی دهند بهم میخورد.حالم از آن پسری که فقط ریش بلند کرده و موهایش تا زیر شانه هایش است ولی آنقدر که وقت برای شستن و مرتب کردن آن ها می گذارد,یک داستان کوتاه هم نمی خواند بهم میخورد.حالم از آن زنی که با افتخار می گوید «من هفتاد تا کشور را دیده ام» ولی شعور ندارد که هفتاد سانت زیر همان دهانی که این حرف بیرون می آید از آن را نباید اجازه داد تا هر غریبه ای واردش شود و …
حالم از همه چیزبهم می خورد.