Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for the ‘شما چه میکنید؟’ Category

وقتی از تقاطع های کارگر- انقلاب و چهارراه ولیعصر میگذرم سعی میکنم سرم را پایین بیندازم….سعی میکنم آن صداهای جیغ,آن ترس هایی که تمام انرژی بدن را خالی می کرد را نشنیده بگیرم,هدفون هایم را در گوشم فرو کنم و هرچه سریع تر بگذرم,سعی میکنم وقتی شجریان «بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود,داغ تو دارد این دلم….»را میخواند حواسم را به آخرین پک سیگارم پرت کنم تا بغضم نترکد و همان وسط زار زار گریه نکنم…

Read Full Post »

اون قدیم ندیم ها که سیگار اومده بود (!) هنوز خبری از این سیگار های طعم دار و لایت و ….نبود و فقط یک نوع » سیگار» در بازار بود به معنای واقعی » سیگار» بود,.چندین سالی میشه که سیگار های طعم دار,نعنا,شکلات,و… به بازار اومده که واقعا حال به هم زن ِ!

من یک عقیده ای دارم  در این مورد که آقا جان یا سیگار نکش یا میکشی «سیگار» بکش,چه معنی داره وقتی تو از دود سیگار اذیت میشی میری سراغ سیگار نعنایی یا شکلاتی که مثلا اذیتت نکنه؟اصلا مگه اون دیگه سیگار میشه؟اخب برو شکلات بخور….غیر از اینه؟

بعضی ها هم میگن ما بدن و لباسمون بوی سیگار میگیره و دوست نداریم اطرافیان بفهمن ما سیگار میکشیم!!!!!!!!!!!!
وااااااااااااااااااااااا!!!!خب پس چرا سیگار میشکی؟فقط برای ژستش؟بابا به خدا ژست نداره,کسی که سیگاری نیست چرا باید سیگار بکشه؟تو که میترسی مامانت بفهمه سیگار میکشی چرا سیگار میکشی؟تو خفا و ترس مگه زندگی میشه کرد؟نکش آقا جان!
البته هستن کسانی که به ادکلن و آدامس و … متوسل میشن!

حالا جدیدا انواع و اقسام سیگار با طعم های مختلف از جمله طعم سیب ترش، نعناع، شكلات، هندوانه، گيلاس سياه و چند طعم ديگر در بازار موجودند و خیلی ها هم به طرف اون ها روانه شدند ولی آیا میدونین که ضرر این سیگار ها خیلی بیشتر از سیگار های با طعم و مزه ی اصلی یعنی همون تنباکو است؟
به عنوان مثال مارلبورو که سیگار نعنایی اش طرفداران زیادی داره رو براتون شرح میدم,نعنایی که به عنوان اسانس در این سیگار به کار میره…نعناع همواره به عنوان يک دارو براي کاهش درد، رفع التهاب و بي‌حس‌کنندگي نقاطي در بدن، در اکثر پمادهاي موضعي ضد درد و ضدخارش استفاده مي‌شه و استفاده از همين خاصيت در توتون سيگار موجب مي‌شود که فرد هنگام کشيدن سيگار، ظاهرا احساس مطبوع‌تري داشته باشه و از علايم التهابي، سوزانندگي و بوي نامطبوع سيگار در امان باشه.در حالی که این فقط فکر شماست….این دود همون دودی است که وارد ریه تون میکنید بلکه ضرر های بیشتری هم داشته باشه,چون شما فکر میکنید ضرر نداره و بیشتر میکشید.

از نظر روشنفکری بخوایم بررسی کنیم,شما اگر بخواین یک روشنفکر(!) باشید اصلا نباید از سیگار های طعم دار استفاده کنید,روشنفکر اصولا باید بوی سیگار ی که کشیده از کیلومتر ها به مشام برسه نه بوی شکلات و نعنا!

پی نوشت:بنده پزشک نیستم و خواص نعنا رو از اینترنت پیدا کردم,درستی یا نادرستی اش پای نویسنده آن.
پی نوشت:واقعا عذر میخوام از صنف سیگار طعم دار کشان گرامی,من نمی تونم تحمل کنم این رو.واقعا عذر میخوام.

سوال نوشت:شما سیگار میکشین؟چه نوعی؟طعم دار؟لایت؟معمولی؟چرا؟

Read Full Post »

هر سال نزدیک های نمایشگاه کتاب که میشود دلم هُری میریزد…از این همه کتاب,کتاب هایی که نخوانده ام تا به حال و شاید اصلا هم نخوانم…این ترس همان ترسی است که وقتی وارد یک کتاب فروشی بزرگ میشوم که صاحبش پیرمردیست با مو و ریش بلند که پیپ میکشد و روی یک صندلی لهستانی انگار سالهاست که نشسته است,سالها نشسته و کتاب میخواند…من خودم را با او مقایسه میکنم,می گویم «ای شخص محترم من خودم را مقابل تو کوچک میبینم,وقتی فکر میکنم که این همه کتاب خوانده ای…وقتی فکر میکنم که سالهاست من می آیم و میروم اینجا و تو هر دفعه کتابی جدید به دست داری و می خوانی ولی من…»
نمایشگاه که شروع میشود آدم ها چند دسته میشوند….کسانی که فقط به دلیل گردش به نمایشگاه میروند,کسانی که برای خرید کتاب میروند و کسانی که از ترس خود نمی روند.
امسال من دسته ی دوم هستم,می روم تا یک لیست بلند بالا تهیه کنم تا روزی شاید روی یک صندلی چوبی کهنه بنشینم و سپیدی موها و ریش ام بیان گر این باشد که «من کتاب های بی شماری خوانده ام» تا اگر روزی در کتابفروشی ام نشستم به جوانک هایی که میروند و می آیند فخر فروشی کنم .نه این که از ترس در خانه بنشینم,ترس خورده شدن توسط دنیای بی انتهای کتاب ها.

Read Full Post »

چند روزی میشه که یه بازی باب شده بین وبلاگ نویسان(حداقل کسانی که من میشناسم که حدود 100 نفری شاید بشن,حالا شما حساب کنید که چند نفر به واسطه ی این تعداد به این بازی دعوت شدند و الی آخر),اولین بار وقتی طنزگونه و فان به این بازی نگاه کنیم هممون کلی میخندیم و حال میکنیم…

وقتی به طور عمیق به این بازی نگاه کنید میبینید که نه…آنچنان هم طنز نیست,شاید یک جورهایی قصدش کوباندن و یا به عبارتی به سخره گرفتن جنس مخالف باشه.در وبلاگ هایی که نویسنده شان پسر هستند کامنت هایی را به همراه اندکی از دلخوری میبینید که از طرف خانم ها نوشته شده,و یا عکس آن,زیر نوشته ی خانمی که این بازی رو در وبلاگش  انجام داده کامنت هایی رو میبینید که مردان با کمی عصبانیت آنرا بیان کرده اند… خودم هم از کسانی بودم که وقتی پست بعضی از دوستان رو دیدم دلخور شدم,از اینکه همه را دشمن خودشان دیدند,همه را  ضد خودشان فرض کردند و به همه حلمه کردند.مسلما هم شخصی از خواندن پست من ناراحت شده و اینطور ادامه پیدا کرده این بازی…با کینه,با حس انتقام جویی.

در اعتراض پست مربوط به این بازی رو حذف میکنم.هرکس هم موافقه با صحبت های من این کار رو انجام بده و اعتراضش رو انعکاس بده.

Read Full Post »

بچه که بودیم با تعجب به روابط بین دختران عزیز و پسران گل نگاه میکردیم,کودکی مان مصادف بود با شروع شدن تازه ی این قضایا و ما هم متعجب!
بزرگ تر که شدیم خودمان به دنبال یافتن نیمه مان گشتیم و گشتیم و گشتیم….دوران نوجوانی هم همچنان گشتیم و به شخصی برخوردیم که او را نیمه ی خود دیدیم ولی خب طبق معمول دیری نپایید که این نیمه دیگر نیمه ی ما نشد که نشد!

چند وقت پیش داشتم به این موضوع فکر میکردم که آیا دیگر به این قضیه توجه داریم؟توجه داریم که حوصله ی خودمان را هم نداریم؟دیگر به دنبال نیمه ی گمشده مان نیستیم؟روی کدام شانه می خواهیم گریه کنیم؟با که میخواهیم دردهایمان را تقسیم کنیم؟با که میخواهیم شادی کنیم؟خودمان؟میشود؟
جدیدا وقتی حتی به شروع یک رابطه فکر میکنم میترسم نتوانم از پس خواسته هایش بر بیایم,هرچه که باشد,بیرون رفتن,مسیج دادن,صحبت کردن,خیلی وقته که تنهایی خودم رو به بودن با دیگری ترجیح میدم.این وقتی حاصل میشه که به شناختی از خودم رسیده باشم,بدونم چی میخوام,چی خوشحالم میکنه,کجا برم,با کی برم…
پس چرا باید کسی رو دنبال خودم راه بندازم وقتی میدونم خودم برای خودم بسه؟چرا باید هم به خودم هم به اون امید واهی بدم؟
وقتی تنهایی رو بر بودن با دیگری ترجیح بدی حوصلت کم میشه,میشه اندازه ی خودت,دیگه نمیتونی شروع کنی…

پی نوشت:آگهی همسر یابی نبود ها!
پی نوشت:نظر بدید لطفا,مهمه این پست برای خودم می خوام بدونم آیا شما موافقید؟
پی نوشت:زد به سرم و اینارو سریع تایپ کردم!

Read Full Post »

-گاهی لازمه با پا رفت توی دهان کسی که یاد نگرفته با تلفن همراه بلند صحبت نکنه تو مترو وقتی که داری نمایشنامه می خونی و به جای حساسی رسیده!!!
-گاهی باید با پا رفت تو دهان استادی که میخوای کلاس رو بپیچونی ولی نمیره پای تخته تا یه چیزی بنویسه و تو از پشتش بری و یا نمیگذاره تکون بخوری!!!
-گاهی باید با پا رفت توی دهان اون هدایت کننده ی قطار وقتی بازی میکنه و هی گاز ترمز,هی گاز ترمز,هی گاز ترمز و تو هم داری کتاب میخونی!!!
-گاهی بایدبا پا رفت توی دهن کسی که داره جلوت راه میره و اینــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقدر تف(یا به عبارتی خلط) پرت میکند در پیاده رو!!!
-گاهی باید با پا رفت توی دهن انتظامات یه بیمارستان وقتی می خوای بری خونه ی «صادق هدایت» و نمی گذاره!!!(مراحل رد شدن و رسیدن به خانه ی صادق هدایت انتظامات یک بیمارستان است!!!)
-گاهی هم باید با پا رفت توی دهن کسی که پیامک(!) جواب نمی ده!

پی نوشت:مواردی رو که این چند روز اذیت کردن بنده رو بدون ترتیب خاصی پامال کردم!
پی نوشت:میگم یه سوال,وقتی توی دانشگاه تحصن کردن و می خوان یه حقی رو بگیرن ولی وقتی یکی میاد میگه «برید سر کلاسهاتون» و تقریبا همه هم میرن و ترک میکنن محل حادثه رو چی کار باید کرد؟!!!
پی نوشت: اینو کی دیده؟

Read Full Post »

دارین توی یک پارکی قدم میزنید و توی حال و هوای خودتون سیر میکنید و احتمالا یک عدد سیگار هم(ترجیحا کمل!) دستتون هست,میبینید که صندلی های پارک رو دارن رنگ میزنن و خیسه رنگ هنوز….

یک شخصی رو میبینید که کوره(روشن دل؟!) و با عصا با شوق و ذوق یک صندلی پیدا کرده که در گرمای تابستان استراحتی بکنه…

شما چه میکنید؟

-منتظر میشید که بشینه و بخندید!

-بهش میگید که نشینه چون صندلی ها رنگ زده شده.

هوووم؟

پی نوشت:فیلم»DREAMERS» رو کی دیده؟فیلم برتولوچی.

Read Full Post »